روزهای آخر

دلم برای تو می­سوزد،
که این شب­ها گوشه­ای می­نشینی و فکر می­کنی
اگر اتاق­ها گوشه نداشته ­باشند
با تنهایی­ات چه کنی؟

برای خودم،
که این شب­ها تا به تو فکر می­کنم
حلقه­ای دستِ چپم را پیر می­کند
و تاریکی این خانه اگر
کفاف پنهان کردن اشک‌هایم را ندهد، چه کنم؟
برای او
که این شب­ها بیشتر اگر روزنامه نخواند، چه کند؟

دلم می­سوزد
و شما،
آقای محترم!
شما که چه نسبتی با این خانم دارید!؟
این زن میان تمام نسبت­های خودش گیر کرده‌ست
مثل کوه­نوردی مرده، میان کوه و دره گیر کرده‌ست
و آنکه از سقوط به اعماق درّه نجاتش می­دهد،
مگر چند سال
با جنازه‌ای بر پشت زندگی می‌کند؟
#لیلا_کردبچه
#حضرت_یار
دیدگاه ها (۸)

پست آخر

هوالمحبوبراستش بعد از ماجرای احمد فکر میکردم سخت ترین امتحان...

یا حضرت عباس

باب الحوائج

تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شببدین سان خواب ها ر...

😔 دلم سوخت،برای پزشکیان، که آمده بود جملاتی از نهج البلاغه ر...

رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ۱۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط